شذرات

تاملات جمعی از دانش آموختگان رشته مدیریت دانشگاه امام صادق(ع) جهت اندیشه ورزی در موضوع اداره کشور به شیوه مدنظر شریعت اسلام

شذرات

تاملات جمعی از دانش آموختگان رشته مدیریت دانشگاه امام صادق(ع) جهت اندیشه ورزی در موضوع اداره کشور به شیوه مدنظر شریعت اسلام

به منظور توسعه اندیشه ورزی در موضوعات مدیریتی و بررسی ابعاد آن ناظر به شریعت اسلامی و توسعه الگوهای مدیریت اسلامی، یادداشت ها و تاملات برخی از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق(ع) در این قالب ارائه می گردد.

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدیریت دولتی اسلامی» ثبت شده است

۲۱
بهمن


در جستجوی مکتب مدیریت دولتی اسلامی(1)


در این سلسله یادداشت مسئله اصلی ما پرداختن به «مبادی» یکی از علوم مدون امروزی، ذیل علوم اجتماعی، تحت عنوان «مدیریت دولتی»  بر اساس نظرات اندیشمندان اسلامی است. «منظور از مبادی، گزاره¬هایی از رشته است که در خود آن علم بحث نمی¬شود و روش اصطیاد آن¬ها نیز با روش رشته سازگار نیست و روش فلسفی است.»

در واقع مبادی عبارت است از مجموعه¬ای از مفاهیم و گزاره¬ها که مبنای تعریف و استدلال¬آوری در خود علم می-شوند ولی این گزاره¬ها در خود آن علم، قابل اصطیاد نیستند. به عنوان مثال، در رشته¬ی ریاضی از مفهوم خط و نقطه در هندسه استفاده می¬شود اما اینکه حقیقتاً نقطه و خط چه هستند در خود ریاضی بحث نمی¬شود بلکه ریاضی این¬ها را به عنوان پیش¬فرض قبول کرده است و مطالب خود را بر آن بنا می¬کند. برخی از این مبادی¬ که بی¬واسطه، مربوط به آن حوزه مطالعاتی و پایه¬ی آن علم هستند، مبادی قریب و سایر مبادی که با واسطه در تعاریف و استدلال¬های آن رشته دخیل هستند، مبادی بعید نام دارند. (سیدی فرد, 1395). این موضوعات معمولا به «فلسفه مضاف» علوم مختلف شهرت دارند و از نیازها و استلزامات اصلی «علوم انسانی اسلامی» می¬باشند.

امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی خامنه¬ای در این رابطه می فرمایند: «فلسفه‌ى اسلامى... فقه اکبر است؛ پایه‌ى دین است؛ مبناى همه‌ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛... ما به رنسانس فلسفى یا واژگون کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم. نقص فلسفه‌ى ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه‌ى ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد.  فلسفه‌هاى غربى براى همه‌ى مسائل زندگى مردم، کم و بیش تکلیفى معیّن مى‌کند: سیستم اجتماعى را معیّن مى‌کند، سیستم سیاسى را معیّن مى‌کند، وضع حکومت را معیّن مى‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مى‌کند؛ اما فلسفه‌ى ما به‌طور کلّى در زمینه‌ى ذهنیّاتِ مجرّد باقى مى‌ماند و امتداد پیدا نمى‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛... مى‌توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود مى‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مى‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفى درست کنید.... ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند.... راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همین که به آن اشاره شد - رعایت کرد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب، 29/ 10/ 82)
بر این اساس وظیفه ی اصلی این پژوهش امتداد سیاسی-اجتماعی فلسفه صدرا، به سمت تعیین وضعیت «مدیریت دولتی» می باشد. البته برای تحریر بهتر محل نزاع، و جلوگیری از پرداختن به مباحث صرفا کلی، می
¬توان مبادی علوم را، به دو قسمت «مبادی قریب» و «مبادی بعید» تقسیم کرد. در این صورت، «مبادی قریب» شامل آن مقدماتی می شوند که مستقیما بر موضوع و مسائل علم موثرند. و «مبادی بعید» شامل همه¬ی مقدمات و پیش فرض هایی است که مبادی قریب بر آن¬ها استوار است. که در پژوهش حاضر تاکید اصلی بر «مبادی قریب» پژوهش می¬باشد.

در یک تقسیم رایج دیگر، «مبادی علم» را به «توصیفی»  و «هنجاری»  تقسیم می کنند. «مبادی توصیفی» علم به بحث پیرامون، «هست¬ها و نیست¬ها»؛ و «مبادی هنجاری» علم، در مورد «بایدها و نبایدها» علم در مقام «مبادی» و «پیش فرض»های آن علم بحث می کنند که به مبادی هنجاری یک علم، مباحث «ارزش شناختی»  گفته می شود و «مبادی توصیفی» علم را نیز می¬توان به مبادی «هستی شناختی»  و «معرفت شناختی»  تقسیم کرد. بر این اساس «مبادی قریب» یک علم شامل سه دسته گزاره اصلی می¬شود:
الف) گزاره های هستی شناختی

ب ) گزاره های معرفت شناختی

ج ) گزاره های ارزش شناختی

آیا مبادی فلسفه ارتباطی با مدیریت دولتی دارد؟

در ابتدا، با توجه به اینکه مبادی نظری رشته¬ی مدیریت لااقل در مقایسه با رشته¬های علمی دیگر- بسیار ضعیف و کم حجم است ، و در نگاه اول، شاید برای برخی خوانندگان هیچ ارتباطی بین این دو برقرار نشود، نیاز است کمی در مورد ارتباط فلسفه و مدیریت توضیح داده شود.
کریستوفر هادکینسون
  -یکی از معدود افرادی که در زمینه فلسفه¬ی مدیریت دولتی قلم زده است- در این مورد می¬نویسد:

مدیریت دولتی، فلسفه¬ی در کنش  است. ... مدیریت دولتی، فعالیتی بسیار کلی است؛ و حداقل آن کاری که در تدوین اهداف انجام می‌شود -خصوصا هدف جمعی که در سازمان‌ها اجرا می‌شوند- «فلسفی» است.

... {مدیریت دولتی}، {مدیریت} را نیز در بر می‌گیرد، و این دو باهم طیفی از تجربیات، رفتارها و کنش‌ها را شکل می‌دهند که گستره‌ای از مسائل ذهنی و ارزشی تا عینی و مکانیکی را شامل می‌شود. در این طیف اداره به مسائل کیفی‌تر و «سیاسی» تر و مدیریت به مسائل کمی‌تر و «کاربردی» تر باز می‌گردد. این گونه فهم می‌شود که هر دو جنبه با نقش اجرایی ترکیب شده‌اند. خلاصه اینکه، اداره، کلان نگری  است.
این همان دسته از فعالیت‌هایی است که به عبارت دیگر به مثابه خط
¬مشی¬گذاری شناخته می¬شوند، که اهدافِ یک مجموعه یا سازمان (و ابزار ضمنی‌اش) را مشخص می‌کند. چه آگاهانه این مطلب را درک کنیم یا نکنیم، فعالیتِ تدوینِ اهداف، برای خود یا دیگران، فلسفه ورزیدن  است. اهداف -که بر مبنای فلسفه بوجود می‌آیند یا از آن نشئت می‌گیرند- در قلب فرآیند اداره جای دارند؛ و در جدیدترین تحلیل، سازمان‌ها «صورت‌ها» یا بسته‌هایی از ارزش‌ها (غایات، اهداف، آرمان¬ها، منظورها)  را نشان می‌دهند، که در پوششی از اراده‌ی اداره و مهارت مدیریتی، کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. صرف این معنی، ممکن است فاشیستی  تلقی شود. ادراک هوشمندانه و فهم عمومی از این نظامِ پیچیده‌ی ارزشِ سازمانی، ممکن است حقیقتاً باعث سردرگمی، ابهام و حتی کج فهمی شود. خود این نظام، ممکن است همراه با یا بدون سازمان به نحو مختلفی درک شود. با این حال امتیاز ویژه  اداره، در تدوین، بازتدوین و مدل‌سازی اهداف و ارزش‌ها، در سراسر چرخه حیات سازمان، باقی می¬ماند. دولتمردان، متخصصان کلان نگری هستند. (Hodgkinson, 1996, pp. 6,7)

و در صفحات بعدی اضافه می کند که:

برای دولتمردان، فلسفه به معنای خط‌مشی نیز هست؛ یعنی، تدوین و اجرای خط‌مشی نمی‌تواند بدون فکر و ایده قبلی  انجام پذیرد. هر فرد خط‌مشی‌گذاری، پیش‌داوری‌ها و تمایلات قبلی خود را روی میز می‌گذارد. ... هر تصمیمی شامل ارزش‌هاست و هر فرد تصمیم‌گیری برای خود یک مجموعه‌ی ارزشی پیشینی  مجسم می‌کند. وقتی خط‌مشی‌ها شکل می‌گیرد، یا به عبارت دیگر، زمانی‌که فلسفه سازمانی ایجاد می‌شود، آنچه اتفاق می¬افتد آن است که یک سناریو واقعی با ثبات منطقی و دقت تجربی بیش‌تر یا کمتر برای خط‌مشی‌گذاران بازنمایی می‌شود. ... بنابراین، دستورالعمل‌ها، از طریق فرایندهای پیچیده و نامحسوس هم، مانند سازوکارهای ساده و مستقیم، برخورد و تعامل می‌کنند؛ و اهداف، منظورها، اهداف معین و آرمان¬های سازمان، از طریق گفتگو، مجادله و زور ، تدوین می‌شود. مجموعه‌ی ارزش¬های واقعی سازمانی فارغ از نحوه تدوین، بیان و فصاحتی  که در آن رعایت شده است- ترجمان فلسفه¬ی این¬جهانی و روزمره¬ای است که از طریق فرایندهای مدیریت، به واقعیت¬ها و وقایع هرروزِ روزِ دنیا تبدیل می¬شود. (Hodgkinson, 1996, p. 11)
هادکینسون با بسط معنای فلسفه، جزییات بیشتری از ارتباط فلسفه و مدیریت دولتی را باز می کند:
فلسفه، به عنوان رشته‌ی مطالعاتی، به طور فنی و مرسوم به هستی‌شناسی ، معرفت‌شناسی ، و ارزش‌شناسی
  تقسیم می‌شود. هستی‌شناسی یا متافیزیک(مابعدالطبیعه) با ماهیت واقعیت و بودن سر و کار دارد. پرسش راهنما در این شاخه این است که: واقعیت چیست؟ ... بین دو افراط و تفریط، تنوعی گران¬بار از هستی‌شناسی‌ها قرار دارد، که هر یک، تفسیر و نظام اعتقادی ملازم خودش را دارد. برخی از این تفاسیر، مستقیماً بر سازمان و اداره تأثیر گذارند، که سزاوار است بعداً به آن توجه کنیم. خلاصه ، جنبه متافیزیک فلسفه که توصیف شد، ممکن است در نگاه اول، هنوز هم از جهانِ کنش اداری  بسیار دور به نظر برسد؛ اگر فقط این دلیل را که آیین و هستی‌شناسی، زمینه‌ی مشترکی را فراهم می‌کند، داشته باشیم (در حقیقت آن‌ها با یکدیگر همزیست هستند)؛ اینکه این شاخه از فلسفه از طریق شخصِ دولتمرد بر کنش‌ها تأثیر می‌گذارد، به سادگی فهم می‌شود.

معرفت¬شناسی بر خلاف متافیزیک(مابعدالطبیعه)، به خاطر سؤالات کنترل کننده¬ی «چه چیزی درست است؟» و «از کجا می‌فهمی؟» مورد توجه فوری قرار گرفته و به دولتمردان مربوط می¬شود. هر دو سؤال، جزو دغدغه¬های روزانه مدیران اجرایی است... معرفت¬شناسی یا دانشِ دانستن همان قدر که به توسعه ساختار فنی منطق منجر شده¬است، به توسعه گستره‌ی رشته‌ی روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز منجر می‌شود. تمام بخش‌های این دانش برای خط‌مشی‌گذاری، تحلیل خط‌مشی و اجرای‌خط‌مشی ضروری است... منطق تنها زیرمجوعه‌ای از فلسفه¬ی مرسوم نیست، بلکه اساس اجرا و اصلی‌ترین ابزار است. منطق در فرآیند کارش در ارزیابی و سنجش احتجاجات، خط‌مشی‌ها، پیشنهادیه‌ها و ارائه‌ها وارد می‌شود. یک مدیر اجرایی به طور مستمر موظف است تا تمام مغالطات و خطاهای پروژه‌ها، برنامه‌ها و طرح‌ها را کنترل کند.

آخرین، و برای ما بزرگترین، بخش از فلسفه مرسوم ارزش‌شناسی است. این شاخه، مطالعه‌ی ارزش، اخلاق و زیبایی‌شناسی‌ای است که از این سؤالات ریشه‌ای رهنمون می‌شود: چه چیزی خوب است؟ چه چیزی درست است؟ چه چیزی ظریف و زیباست؟ این سؤالات مستقیماً هنر اخلاقی اداره را بنا می‌کند ... در شرایط کنونی اینگونه می‌توان اذعان کرد که ظهور ارزش‌ها، باوراندن آنها از طریق کنش همکارانه، رفع تضادهای موجود در فرایند اداره، مذاکرات و بازداریِ از آن‌ها در عرصه سیاسی سازمان و محیط اطراف؛ دل مشغولی  هر روز و هر ساعت مدیران اجرایی است.

البته، این وظیفه بازاندیشانه، تحلیلی، -که در فلسفه مرسوم تجلی یافته- در سوی دیگرِ مصاف‌های روزانه، تصمیم‌گیری‌های ماهرانه، تلاطم و آشفتگی‌ها، و واقعیات مؤثر بر کنش سازمانی قرار دارد. با این وجود، آنچه که فلسفه آکادمیک از طریق تبیین ماهیت و منابع اخلاق، یا از طریق ترکیب یافته‌های علوم اجتماعی و رفتاری درباره ماهیت ارزش‌ها، می‌تواند انجام دهد، ارتباط مستقیمی با اداره دارد. ارتباط بسیار کمی که بین این دو عرصه¬ی گفتمان اتفاق می‌افتد، هم جای شگفتی دارد و هم جای حسرت. (Hodgkinson, 1996, pp. 8-11)
ادامه دارد...


نویسنده یادداشت:

سید مهدی سیدطباطبایی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی(گرایش خط مشی گذاری عمومی)

 

۲۴
تیر

در جستجوی مکتب مدیریت دولتی اسلامی(1)

در این سلسله یادداشت مسئله اصلی ما پرداختن به «مبادی» یکی از علوم مدون امروزی، ذیل علوم اجتماعی، تحت عنوان «مدیریت دولتی»

[1] بر اساس نظرات اندیشمندان اسلامی است. «منظور از مبادی، گزاره­هایی از رشته است که در خود آن علم بحث نمی­شود و روش اصطیاد آن­ها نیز با روش رشته سازگار نیست و روش فلسفی است.»

در واقع مبادی عبارت است از مجموعه­ای از مفاهیم و گزاره­ها که مبنای تعریف و استدلال­آوری در خود علم می­شوند ولی این گزاره­ها در خود آن علم، قابل اصطیاد نیستند. به عنوان مثال، در رشته­ی ریاضی از مفهوم خط و نقطه در هندسه استفاده می­شود اما اینکه حقیقتاً نقطه و خط چه هستند در خود ریاضی بحث نمی­شود بلکه ریاضی این­ها را به عنوان پیش­فرض قبول کرده است و مطالب خود را بر آن بنا می­کند. برخی از این مبادی­ که بی­واسطه، مربوط به آن حوزه مطالعاتی و پایه­ی آن علم هستند، مبادی قریب و سایر مبادی که با واسطه در تعاریف و استدلال­های آن رشته دخیل هستند، مبادی بعید نام دارند. (سیدی فرد, 1395). این موضوعات معمولا به «فلسفه مضاف» علوم مختلف شهرت دارند و از نیازها و استلزامات اصلی «علوم انسانی اسلامی» می­باشند.

امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی خامنه­ای در این رابطه می فرمایند: «فلسفه‌ى اسلامى... فقه اکبر است؛ پایه‌ى دین است؛ مبناى همه‌ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛... ما به رنسانس فلسفى یا واژگون کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم. نقص فلسفه‌ى ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه‌ى ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد.  فلسفه‌هاى غربى براى همه‌ى مسائل زندگى مردم، کم و بیش تکلیفى معیّن مى‌کند: سیستم اجتماعى را معیّن مى‌کند، سیستم سیاسى را معیّن مى‌کند، وضع حکومت را معیّن مى‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مى‌کند؛ اما فلسفه‌ى ما به‌طور کلّى در زمینه‌ى ذهنیّاتِ مجرّد باقى مى‌ماند و امتداد پیدا نمى‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛... مى‌توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود مى‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مى‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفى درست کنید.... ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند.... راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همین که به آن اشاره شد - رعایت کرد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب، 29/ 10/ 82)

بر این اساس وظیفه ی اصلی این پژوهش امتداد سیاسی-اجتماعی فلسفه صدرا، به سمت تعیین وضعیت «مدیریت دولتی» می باشد. البته برای تحریر بهتر محل نزاع، و جلوگیری از پرداختن به مباحث صرفا کلی، می­توان مبادی علوم را، به دو قسمت «مبادی قریب» و «مبادی بعید» تقسیم کرد. در این صورت، «مبادی قریب» شامل آن مقدماتی می شوند که مستقیما بر موضوع و مسائل علم موثرند. و «مبادی بعید» شامل همه­ی مقدمات و پیش فرض هایی است که مبادی قریب بر آن­ها استوار است. که در پژوهش حاضر تاکید اصلی بر «مبادی قریب» پژوهش می­باشد.

در یک تقسیم رایج دیگر، «مبادی علم» را به «توصیفی»[2] و «هنجاری»[3] تقسیم می کنند. «مبادی توصیفی» علم به بحث پیرامون، «هست­ها و نیست­ها»؛ و «مبادی هنجاری» علم، در مورد «بایدها و نبایدها» علم در مقام «مبادی» و «پیش فرض»های آن علم بحث می کنند که به مبادی هنجاری یک علم، مباحث «ارزش شناختی»[4] گفته می شود و «مبادی توصیفی» علم را نیز می­توان به مبادی «هستی شناختی»[5] و «معرفت شناختی»[6] تقسیم کرد. بر این اساس «مبادی قریب» یک علم شامل سه دسته گزاره اصلی می­شود:

الف) گزاره های هستی شناختی

ب ) گزاره های معرفت شناختی

ج ) گزاره های ارزش شناختی

در نمودار ذیل، خلاصه­ای از روابط بین مفاهیم توضیح داده شده در بالا، آمده است:

 

آیا مبادی فلسفه ارتباطی با مدیریت دولتی دارد؟

در ابتدا، با توجه به اینکه مبادی نظری رشته­ی مدیریت لااقل در مقایسه با رشته­های علمی دیگر- بسیار ضعیف و کم حجم است[7]، و در نگاه اول، شاید برای برخی خوانندگان هیچ ارتباطی بین این دو برقرار نشود، نیاز است کمی در مورد ارتباط فلسفه و مدیریت توضیح داده شود.

کریستوفر هادکینسون[8] -یکی از معدود افرادی که در زمینه فلسفه­ی مدیریت دولتی قلم زده است- در این مورد می­نویسد:

مدیریت دولتی، فلسفه­ی در کنش[9] است. ... مدیریت دولتی، فعالیتی بسیار کلی است؛ و حداقل آن کاری که در تدوین اهداف انجام می‌شود -خصوصا هدف جمعی که در سازمان‌ها اجرا می‌شوند- «فلسفی» است.

... {مدیریت دولتی}، {مدیریت} را نیز در بر می‌گیرد، و این دو باهم طیفی از تجربیات، رفتارها و کنش‌ها را شکل می‌دهند که گستره‌ای از مسائل ذهنی و ارزشی تا عینی و مکانیکی را شامل می‌شود. در این طیف اداره به مسائل کیفی‌تر و «سیاسی» تر و مدیریت به مسائل کمی‌تر و «کاربردی» تر باز می‌گردد. این گونه فهم می‌شود که هر دو جنبه با نقش اجرایی ترکیب شده‌اند. خلاصه اینکه، اداره، کلان نگری[10] است.

این همان دسته از فعالیت‌هایی است که به عبارت دیگر به مثابه خط­مشی­گذاری شناخته می­شوند، که اهدافِ یک مجموعه یا سازمان (و ابزار ضمنی‌اش) را مشخص می‌کند. چه آگاهانه این مطلب را درک کنیم یا نکنیم، فعالیتِ تدوینِ اهداف، برای خود یا دیگران، فلسفه ورزیدن[11] است. اهداف -که بر مبنای فلسفه بوجود می‌آیند یا از آن نشئت می‌گیرند- در قلب فرآیند اداره جای دارند؛ و در جدیدترین تحلیل، سازمان‌ها «صورت‌ها» یا بسته‌هایی از ارزش‌ها (غایات، اهداف، آرمان­ها، منظورها)[12] را نشان می‌دهند، که در پوششی از اراده‌ی اداره و مهارت مدیریتی، کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. صرف این معنی، ممکن است فاشیستی[13] تلقی شود. ادراک هوشمندانه و فهم عمومی از این نظامِ پیچیده‌ی ارزشِ سازمانی، ممکن است حقیقتاً باعث سردرگمی، ابهام و حتی کج فهمی شود. خود این نظام، ممکن است همراه با یا بدون سازمان به نحو مختلفی درک شود. با این حال امتیاز ویژه[14] اداره، در تدوین، بازتدوین و مدل‌سازی اهداف و ارزش‌ها، در سراسر چرخه حیات سازمان، باقی می­ماند. دولتمردان، متخصصان کلان نگری هستند. (Hodgkinson, 1996, pp. 6,7)

و در صفحات بعدی اضافه می کند که:

برای دولتمردان، فلسفه به معنای خط‌مشی نیز هست؛ یعنی، تدوین و اجرای خط‌مشی نمی‌تواند بدون فکر و ایده قبلی[15] انجام پذیرد. هر فرد خط‌مشی‌گذاری، پیش‌داوری‌ها و تمایلات قبلی خود را روی میز می‌گذارد. ... هر تصمیمی شامل ارزش‌هاست و هر فرد تصمیم‌گیری برای خود یک مجموعه‌ی ارزشی پیشینی[16] مجسم می‌کند. وقتی خط‌مشی‌ها شکل می‌گیرد، یا به عبارت دیگر، زمانی‌که فلسفه سازمانی ایجاد می‌شود، آنچه اتفاق می­افتد آن است که یک سناریو واقعی با ثبات منطقی و دقت تجربی بیش‌تر یا کمتر برای خط‌مشی‌گذاران بازنمایی می‌شود. ... بنابراین، دستورالعمل‌ها، از طریق فرایندهای پیچیده و نامحسوس هم، مانند سازوکارهای ساده و مستقیم، برخورد و تعامل می‌کنند؛ و اهداف، منظورها، اهداف معین و آرمان­های سازمان، از طریق گفتگو، مجادله و زور[17]، تدوین می‌شود. مجموعه‌ی ارزش­های واقعی سازمانی فارغ از نحوه تدوین، بیان و فصاحتی[18] که در آن رعایت شده است- ترجمان فلسفه­ی این­جهانی و روزمره­ای است که از طریق فرایندهای مدیریت، به واقعیت­ها و وقایع هرروزِ روزِ دنیا تبدیل می­شود. (Hodgkinson, 1996, p. 11)

هادکینسون با بسط معنای فلسفه، جزییات بیشتری از ارتباط فلسفه و مدیریت دولتی را باز می کند:

فلسفه، به عنوان رشته‌ی مطالعاتی، به طور فنی و مرسوم به هستی‌شناسی[19]، معرفت‌شناسی[20]، و ارزش‌شناسی[21] تقسیم می‌شود. هستی‌شناسی یا متافیزیک(مابعدالطبیعه) با ماهیت واقعیت و بودن سر و کار دارد. پرسش راهنما در این شاخه این است که: واقعیت چیست؟ ... بین دو افراط و تفریط، تنوعی گران­بار از هستی‌شناسی‌ها قرار دارد، که هر یک، تفسیر و نظام اعتقادی ملازم خودش را دارد. برخی از این تفاسیر، مستقیماً بر سازمان و اداره تأثیر گذارند، که سزاوار است بعداً به آن توجه کنیم. خلاصه[22]، جنبه متافیزیک فلسفه که توصیف شد، ممکن است در نگاه اول، هنوز هم از جهانِ کنش اداری[23] بسیار دور به نظر برسد؛ اگر فقط این دلیل را که آیین و هستی‌شناسی، زمینه‌ی مشترکی را فراهم می‌کند، داشته باشیم (در حقیقت آن‌ها با یکدیگر همزیست هستند)؛ اینکه این شاخه از فلسفه از طریق شخصِ دولتمرد بر کنش‌ها تأثیر می‌گذارد، به سادگی فهم می‌شود.

معرفت­شناسی بر خلاف متافیزیک(مابعدالطبیعه)، به خاطر سؤالات کنترل کننده­ی «چه چیزی درست است؟» و «از کجا می‌فهمی؟» مورد توجه فوری قرار گرفته و به دولتمردان مربوط می­شود. هر دو سؤال، جزو دغدغه­های روزانه مدیران اجرایی است... معرفت­شناسی یا دانشِ دانستن همان قدر که به توسعه ساختار فنی منطق منجر شده­است، به توسعه گستره‌ی رشته‌ی روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز منجر می‌شود. تمام بخش‌های این دانش برای خط‌مشی‌گذاری، تحلیل خط‌مشی و اجرای‌خط‌مشی ضروری است... منطق تنها زیرمجوعه‌ای از فلسفه­ی مرسوم نیست، بلکه اساس اجرا و اصلی‌ترین ابزار است. منطق در فرآیند کارش در ارزیابی و سنجش احتجاجات، خط‌مشی‌ها، پیشنهادیه‌ها و ارائه‌ها وارد می‌شود. یک مدیر اجرایی به طور مستمر موظف است تا تمام مغالطات و خطاهای پروژه‌ها، برنامه‌ها و طرح‌ها را کنترل کند.

آخرین، و برای ما بزرگترین، بخش از فلسفه مرسوم ارزش‌شناسی است. این شاخه، مطالعه‌ی ارزش، اخلاق و زیبایی‌شناسی‌ای است که از این سؤالات ریشه‌ای رهنمون می‌شود: چه چیزی خوب است؟ چه چیزی درست است؟ چه چیزی ظریف و زیباست؟ این سؤالات مستقیماً هنر اخلاقی اداره را بنا می‌کند ... در شرایط کنونی اینگونه می‌توان اذعان کرد که ظهور ارزش‌ها، باوراندن آنها از طریق کنش همکارانه، رفع تضادهای موجود در فرایند اداره، مذاکرات و بازداریِ از آن‌ها در عرصه سیاسی سازمان و محیط اطراف؛ دل مشغولی[24] هر روز و هر ساعت مدیران اجرایی است.

البته، این وظیفه بازاندیشانه، تحلیلی، -که در فلسفه مرسوم تجلی یافته- در سوی دیگرِ مصاف‌های روزانه، تصمیم‌گیری‌های ماهرانه، تلاطم و آشفتگی‌ها، و واقعیات مؤثر بر کنش سازمانی قرار دارد. با این وجود، آنچه که فلسفه آکادمیک از طریق تبیین ماهیت و منابع اخلاق، یا از طریق ترکیب یافته‌های علوم اجتماعی و رفتاری درباره ماهیت ارزش‌ها، می‌تواند انجام دهد، ارتباط مستقیمی با اداره دارد. ارتباط بسیار کمی که بین این دو عرصه­ی گفتمان اتفاق می‌افتد، هم جای شگفتی دارد و هم جای حسرت. (Hodgkinson, 1996, pp. 8-11)

ادامه دارد

نویسنده یادداشت:

سید مهدی سیدطباطبایی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی(گرایش خط مشی گذاری عمومی)



[1] Public Administration

[2] Descriptive

[3] Normative

[4] Axiology

[5] Ontology

[6] Epistemology

[7] پژوهش­های فلسفه­ی اداره­ی دولت بسیار اندک اند و در واقع به لحاظ مقدار، وقتی با زیرمجموعه­های دیگر رشته همچون فلسفه علم، فلسفه دین و حتی فلسفه ورزش، مقایسه می­شود، بسیار ناچیز به نظر می­رسد. البته پژوهش­های نظریه سیاسی -مانند تحلیل­های نظام اداری و روانشناسی اجتماعی البته با گرایشات عمومی- بسیار فراوانند. {این پژوهش­ها} با استثنائات کم و زیادی، بیشتر منجر به پراکندگی بدنه­ی دانش می شود تا انسجام آن؛ مثل تفکیک بین ارزش و حقیقت، و یا کناره­گیری عقل در یاری دانش، مخصوصا در اشکال فنی یا تجربی.

[8] Christopher Hodgkinson

[9] Philosophy-in-action

[10] Generalism

[11] Do philosophy

[12] Ends, purposes, goals, aims

[13] Fascistic- باید توضیح بدیم که چرا تشبیه کرده به فاشیسم

[14] Prerogative

[15] Tabula rasa- لوح سفید

[16] a priori

[17] Power

[18] Formulation or verbalization or rhetoric

[19] Ontology

[20] Epistemology

[21] Axiology

[22] Tout court- اصطلاحی فرانسوی به معنی: short/ simply

[23] Administrative action

[24] Preoccupation