شذرات

تاملات جمعی از دانش آموختگان رشته مدیریت دانشگاه امام صادق(ع) جهت اندیشه ورزی در موضوع اداره کشور به شیوه مدنظر شریعت اسلام

شذرات

تاملات جمعی از دانش آموختگان رشته مدیریت دانشگاه امام صادق(ع) جهت اندیشه ورزی در موضوع اداره کشور به شیوه مدنظر شریعت اسلام

به منظور توسعه اندیشه ورزی در موضوعات مدیریتی و بررسی ابعاد آن ناظر به شریعت اسلامی و توسعه الگوهای مدیریت اسلامی، یادداشت ها و تاملات برخی از دانش آموختگان دانشگاه امام صادق(ع) در این قالب ارائه می گردد.

آخرین نظرات

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شذرات» ثبت شده است

۰۵
اسفند



بیانیه ای بی نظیر؛ انقلابی پیش رونده و غیرقابل باور


 


«من روی این بیانیه خیلی زحمت کشیدم؛ بنای این ندارم که از دیگران درخواست کنم که اگر چیزی نوشتم روی آن کار کنند ولی راجع به این(بیانیه گام دوم) می گویم این کار را بکنید»؛ نقل آیت الله مهدی شب زنده دار از نظر امام خامنه ای راجع به بیانیه گام دوم.


قلم به بیانیه بردن، کمتر در هدایت رهبر انقلاب اتفاق افتاده است؛ اما بعد از چهل سال حرکت پر فراز و نشیب، بیانیه ای منحصر به فرد با تاکید حضرتشان بر عنایت ویژه به آن صادر می شود. از آنجا که جنگ جدید فتح خاک نیست بلکه فتح قلب ها و ذهن هاست؛ دشمن با استفاده از تجارب چند ده ساله خود، بر این عرصه متمرکز شده است و با هزینه های سرسام آور در حوزه های مختلف رسانه ای، کم و بیش نیز پیشروی هایی داشته است و این همان نقطه است که امام خامنه ای قلم بر کاغذ می کشند و با بیان واقع بینانه، تاریخی، امیدبخش، آینده پژوهانه و درعین حال دینی، دلهای محکم را یقین، دلهای مضطرب را اطمینان و دلهای بیمار و منافق را یاس می آفرینند.


بیان قاصر است از شرح ایستادگی چهل ساله، به رغم دشمنی دشمنانی بزرگ و غدار که یک اخم آنها، حکومت هایی را طی چند روز از بین برده است اما دشمن با موج سواری شب انتخابات و تبلیغ عناصر غرب زده و خسته داخلی خود جهت تصدی مسئولیت و بعد القاء ناکارآمدی نظام به خاطر عملکرد ضعیف آن یاران داخلی خود، می رفت تا با فراموشاندن شکست های پی در پی خود از ایران اسلامی در عرصه های گوناگون، مردم را نسبت به آینده روشن انقلاب اسلامی ناامید کند که ناگهان موسی عصای خود را در قالب واژگانی ژرف می اندازد تا آغاز شکست دیگری باشد در جنگ ادراکی با دشمن غدار.


عصر جدید جهان از همان مطلع 22 بهمن 1357 آغاز شد و چهل سال ایستادگی در مقایسه با عدم ایستادگی حتی ده ساله انقلاب های بزرگ و مدعی جهان، ثابت کرد که این انقلاب، خروشی متفاوت و الهی است و پس از چهل سال حرکت عجیب خود، در همه عرصه ها می بالد و فقط در حوزه نظامی، در حال دیکته شرایط جنگ نظامی در منطقه به دشمن است و هسته های انقلاب با لگد بر گلوی بازوان استکبار، خون تازه ای به جان جوانان مسلمان جهان دمیده اند.


اینجاست که ولی امر مسلمین جهان می فرماید:« ایران مقتدر، امروز هم مانند آغاز انقلاب با چالشهای مستکبران روبه‌رو است امّا با تفاوتی کاملاً معنی‌دار. اگر آن روز چالش با آمریکا بر سر کوتاه کردن دست عمّال بیگانه یا تعطیلی سفارت رژیم صهیونیستی در تهران یا رسوا کردن لانه‌ی جاسوسی بود، امروز چالش بر سرِ حضور ایران مقتدر در مرزهای رژیم صهیونیستی و برچیدن بساط نفوذ نامشروع آمریکا از منطقه‌ی غرب آسیا و حمایت جمهوری اسلامی از مبارزات مجاهدان فلسطینی در قلب سرزمین‌های اشغالی و دفاع از پرچم برافراشته‌ی حزب‌الله و مقاومت در سراسر این منطقه است. و اگر آن روز، مشکل غرب جلوگیری از خرید تسلیحات ابتدایی برای ایران بود،‌ امروز مشکل او جلوگیری از انتقال سلاحهای پیشرفته‌ی ایرانی به نیروهای مقاومت است. و اگر آن روز گمان آمریکا آن بود که با چند ایرانی خودفروخته یا با چند هواپیما و بالگرد خواهد توانست بر نظام اسلامی و ملّت ایران فائق آید، امروز برای مقابله‌ی سیاسی و امنیّتی با جمهوری اسلامی، خود را محتاج به یک ائتلاف بزرگ از ده‌ها دولت معاند یا مرعوب میبیند و البتّه باز هم در رویارویی، شکست میخورد



نویسنده یادداشت:

میثم قراباغی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی (گرایش سیاستگذاری عمومی)


۲۱
بهمن


در جستجوی مکتب مدیریت دولتی اسلامی(1)


در این سلسله یادداشت مسئله اصلی ما پرداختن به «مبادی» یکی از علوم مدون امروزی، ذیل علوم اجتماعی، تحت عنوان «مدیریت دولتی»  بر اساس نظرات اندیشمندان اسلامی است. «منظور از مبادی، گزاره¬هایی از رشته است که در خود آن علم بحث نمی¬شود و روش اصطیاد آن¬ها نیز با روش رشته سازگار نیست و روش فلسفی است.»

در واقع مبادی عبارت است از مجموعه¬ای از مفاهیم و گزاره¬ها که مبنای تعریف و استدلال¬آوری در خود علم می-شوند ولی این گزاره¬ها در خود آن علم، قابل اصطیاد نیستند. به عنوان مثال، در رشته¬ی ریاضی از مفهوم خط و نقطه در هندسه استفاده می¬شود اما اینکه حقیقتاً نقطه و خط چه هستند در خود ریاضی بحث نمی¬شود بلکه ریاضی این¬ها را به عنوان پیش¬فرض قبول کرده است و مطالب خود را بر آن بنا می¬کند. برخی از این مبادی¬ که بی¬واسطه، مربوط به آن حوزه مطالعاتی و پایه¬ی آن علم هستند، مبادی قریب و سایر مبادی که با واسطه در تعاریف و استدلال¬های آن رشته دخیل هستند، مبادی بعید نام دارند. (سیدی فرد, 1395). این موضوعات معمولا به «فلسفه مضاف» علوم مختلف شهرت دارند و از نیازها و استلزامات اصلی «علوم انسانی اسلامی» می¬باشند.

امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی خامنه¬ای در این رابطه می فرمایند: «فلسفه‌ى اسلامى... فقه اکبر است؛ پایه‌ى دین است؛ مبناى همه‌ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛... ما به رنسانس فلسفى یا واژگون کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم. نقص فلسفه‌ى ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه‌ى ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد.  فلسفه‌هاى غربى براى همه‌ى مسائل زندگى مردم، کم و بیش تکلیفى معیّن مى‌کند: سیستم اجتماعى را معیّن مى‌کند، سیستم سیاسى را معیّن مى‌کند، وضع حکومت را معیّن مى‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مى‌کند؛ اما فلسفه‌ى ما به‌طور کلّى در زمینه‌ى ذهنیّاتِ مجرّد باقى مى‌ماند و امتداد پیدا نمى‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛... مى‌توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود مى‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مى‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفى درست کنید.... ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند.... راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همین که به آن اشاره شد - رعایت کرد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب، 29/ 10/ 82)
بر این اساس وظیفه ی اصلی این پژوهش امتداد سیاسی-اجتماعی فلسفه صدرا، به سمت تعیین وضعیت «مدیریت دولتی» می باشد. البته برای تحریر بهتر محل نزاع، و جلوگیری از پرداختن به مباحث صرفا کلی، می
¬توان مبادی علوم را، به دو قسمت «مبادی قریب» و «مبادی بعید» تقسیم کرد. در این صورت، «مبادی قریب» شامل آن مقدماتی می شوند که مستقیما بر موضوع و مسائل علم موثرند. و «مبادی بعید» شامل همه¬ی مقدمات و پیش فرض هایی است که مبادی قریب بر آن¬ها استوار است. که در پژوهش حاضر تاکید اصلی بر «مبادی قریب» پژوهش می¬باشد.

در یک تقسیم رایج دیگر، «مبادی علم» را به «توصیفی»  و «هنجاری»  تقسیم می کنند. «مبادی توصیفی» علم به بحث پیرامون، «هست¬ها و نیست¬ها»؛ و «مبادی هنجاری» علم، در مورد «بایدها و نبایدها» علم در مقام «مبادی» و «پیش فرض»های آن علم بحث می کنند که به مبادی هنجاری یک علم، مباحث «ارزش شناختی»  گفته می شود و «مبادی توصیفی» علم را نیز می¬توان به مبادی «هستی شناختی»  و «معرفت شناختی»  تقسیم کرد. بر این اساس «مبادی قریب» یک علم شامل سه دسته گزاره اصلی می¬شود:
الف) گزاره های هستی شناختی

ب ) گزاره های معرفت شناختی

ج ) گزاره های ارزش شناختی

آیا مبادی فلسفه ارتباطی با مدیریت دولتی دارد؟

در ابتدا، با توجه به اینکه مبادی نظری رشته¬ی مدیریت لااقل در مقایسه با رشته¬های علمی دیگر- بسیار ضعیف و کم حجم است ، و در نگاه اول، شاید برای برخی خوانندگان هیچ ارتباطی بین این دو برقرار نشود، نیاز است کمی در مورد ارتباط فلسفه و مدیریت توضیح داده شود.
کریستوفر هادکینسون
  -یکی از معدود افرادی که در زمینه فلسفه¬ی مدیریت دولتی قلم زده است- در این مورد می¬نویسد:

مدیریت دولتی، فلسفه¬ی در کنش  است. ... مدیریت دولتی، فعالیتی بسیار کلی است؛ و حداقل آن کاری که در تدوین اهداف انجام می‌شود -خصوصا هدف جمعی که در سازمان‌ها اجرا می‌شوند- «فلسفی» است.

... {مدیریت دولتی}، {مدیریت} را نیز در بر می‌گیرد، و این دو باهم طیفی از تجربیات، رفتارها و کنش‌ها را شکل می‌دهند که گستره‌ای از مسائل ذهنی و ارزشی تا عینی و مکانیکی را شامل می‌شود. در این طیف اداره به مسائل کیفی‌تر و «سیاسی» تر و مدیریت به مسائل کمی‌تر و «کاربردی» تر باز می‌گردد. این گونه فهم می‌شود که هر دو جنبه با نقش اجرایی ترکیب شده‌اند. خلاصه اینکه، اداره، کلان نگری  است.
این همان دسته از فعالیت‌هایی است که به عبارت دیگر به مثابه خط
¬مشی¬گذاری شناخته می¬شوند، که اهدافِ یک مجموعه یا سازمان (و ابزار ضمنی‌اش) را مشخص می‌کند. چه آگاهانه این مطلب را درک کنیم یا نکنیم، فعالیتِ تدوینِ اهداف، برای خود یا دیگران، فلسفه ورزیدن  است. اهداف -که بر مبنای فلسفه بوجود می‌آیند یا از آن نشئت می‌گیرند- در قلب فرآیند اداره جای دارند؛ و در جدیدترین تحلیل، سازمان‌ها «صورت‌ها» یا بسته‌هایی از ارزش‌ها (غایات، اهداف، آرمان¬ها، منظورها)  را نشان می‌دهند، که در پوششی از اراده‌ی اداره و مهارت مدیریتی، کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. صرف این معنی، ممکن است فاشیستی  تلقی شود. ادراک هوشمندانه و فهم عمومی از این نظامِ پیچیده‌ی ارزشِ سازمانی، ممکن است حقیقتاً باعث سردرگمی، ابهام و حتی کج فهمی شود. خود این نظام، ممکن است همراه با یا بدون سازمان به نحو مختلفی درک شود. با این حال امتیاز ویژه  اداره، در تدوین، بازتدوین و مدل‌سازی اهداف و ارزش‌ها، در سراسر چرخه حیات سازمان، باقی می¬ماند. دولتمردان، متخصصان کلان نگری هستند. (Hodgkinson, 1996, pp. 6,7)

و در صفحات بعدی اضافه می کند که:

برای دولتمردان، فلسفه به معنای خط‌مشی نیز هست؛ یعنی، تدوین و اجرای خط‌مشی نمی‌تواند بدون فکر و ایده قبلی  انجام پذیرد. هر فرد خط‌مشی‌گذاری، پیش‌داوری‌ها و تمایلات قبلی خود را روی میز می‌گذارد. ... هر تصمیمی شامل ارزش‌هاست و هر فرد تصمیم‌گیری برای خود یک مجموعه‌ی ارزشی پیشینی  مجسم می‌کند. وقتی خط‌مشی‌ها شکل می‌گیرد، یا به عبارت دیگر، زمانی‌که فلسفه سازمانی ایجاد می‌شود، آنچه اتفاق می¬افتد آن است که یک سناریو واقعی با ثبات منطقی و دقت تجربی بیش‌تر یا کمتر برای خط‌مشی‌گذاران بازنمایی می‌شود. ... بنابراین، دستورالعمل‌ها، از طریق فرایندهای پیچیده و نامحسوس هم، مانند سازوکارهای ساده و مستقیم، برخورد و تعامل می‌کنند؛ و اهداف، منظورها، اهداف معین و آرمان¬های سازمان، از طریق گفتگو، مجادله و زور ، تدوین می‌شود. مجموعه‌ی ارزش¬های واقعی سازمانی فارغ از نحوه تدوین، بیان و فصاحتی  که در آن رعایت شده است- ترجمان فلسفه¬ی این¬جهانی و روزمره¬ای است که از طریق فرایندهای مدیریت، به واقعیت¬ها و وقایع هرروزِ روزِ دنیا تبدیل می¬شود. (Hodgkinson, 1996, p. 11)
هادکینسون با بسط معنای فلسفه، جزییات بیشتری از ارتباط فلسفه و مدیریت دولتی را باز می کند:
فلسفه، به عنوان رشته‌ی مطالعاتی، به طور فنی و مرسوم به هستی‌شناسی ، معرفت‌شناسی ، و ارزش‌شناسی
  تقسیم می‌شود. هستی‌شناسی یا متافیزیک(مابعدالطبیعه) با ماهیت واقعیت و بودن سر و کار دارد. پرسش راهنما در این شاخه این است که: واقعیت چیست؟ ... بین دو افراط و تفریط، تنوعی گران¬بار از هستی‌شناسی‌ها قرار دارد، که هر یک، تفسیر و نظام اعتقادی ملازم خودش را دارد. برخی از این تفاسیر، مستقیماً بر سازمان و اداره تأثیر گذارند، که سزاوار است بعداً به آن توجه کنیم. خلاصه ، جنبه متافیزیک فلسفه که توصیف شد، ممکن است در نگاه اول، هنوز هم از جهانِ کنش اداری  بسیار دور به نظر برسد؛ اگر فقط این دلیل را که آیین و هستی‌شناسی، زمینه‌ی مشترکی را فراهم می‌کند، داشته باشیم (در حقیقت آن‌ها با یکدیگر همزیست هستند)؛ اینکه این شاخه از فلسفه از طریق شخصِ دولتمرد بر کنش‌ها تأثیر می‌گذارد، به سادگی فهم می‌شود.

معرفت¬شناسی بر خلاف متافیزیک(مابعدالطبیعه)، به خاطر سؤالات کنترل کننده¬ی «چه چیزی درست است؟» و «از کجا می‌فهمی؟» مورد توجه فوری قرار گرفته و به دولتمردان مربوط می¬شود. هر دو سؤال، جزو دغدغه¬های روزانه مدیران اجرایی است... معرفت¬شناسی یا دانشِ دانستن همان قدر که به توسعه ساختار فنی منطق منجر شده¬است، به توسعه گستره‌ی رشته‌ی روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز منجر می‌شود. تمام بخش‌های این دانش برای خط‌مشی‌گذاری، تحلیل خط‌مشی و اجرای‌خط‌مشی ضروری است... منطق تنها زیرمجوعه‌ای از فلسفه¬ی مرسوم نیست، بلکه اساس اجرا و اصلی‌ترین ابزار است. منطق در فرآیند کارش در ارزیابی و سنجش احتجاجات، خط‌مشی‌ها، پیشنهادیه‌ها و ارائه‌ها وارد می‌شود. یک مدیر اجرایی به طور مستمر موظف است تا تمام مغالطات و خطاهای پروژه‌ها، برنامه‌ها و طرح‌ها را کنترل کند.

آخرین، و برای ما بزرگترین، بخش از فلسفه مرسوم ارزش‌شناسی است. این شاخه، مطالعه‌ی ارزش، اخلاق و زیبایی‌شناسی‌ای است که از این سؤالات ریشه‌ای رهنمون می‌شود: چه چیزی خوب است؟ چه چیزی درست است؟ چه چیزی ظریف و زیباست؟ این سؤالات مستقیماً هنر اخلاقی اداره را بنا می‌کند ... در شرایط کنونی اینگونه می‌توان اذعان کرد که ظهور ارزش‌ها، باوراندن آنها از طریق کنش همکارانه، رفع تضادهای موجود در فرایند اداره، مذاکرات و بازداریِ از آن‌ها در عرصه سیاسی سازمان و محیط اطراف؛ دل مشغولی  هر روز و هر ساعت مدیران اجرایی است.

البته، این وظیفه بازاندیشانه، تحلیلی، -که در فلسفه مرسوم تجلی یافته- در سوی دیگرِ مصاف‌های روزانه، تصمیم‌گیری‌های ماهرانه، تلاطم و آشفتگی‌ها، و واقعیات مؤثر بر کنش سازمانی قرار دارد. با این وجود، آنچه که فلسفه آکادمیک از طریق تبیین ماهیت و منابع اخلاق، یا از طریق ترکیب یافته‌های علوم اجتماعی و رفتاری درباره ماهیت ارزش‌ها، می‌تواند انجام دهد، ارتباط مستقیمی با اداره دارد. ارتباط بسیار کمی که بین این دو عرصه¬ی گفتمان اتفاق می‌افتد، هم جای شگفتی دارد و هم جای حسرت. (Hodgkinson, 1996, pp. 8-11)
ادامه دارد...


نویسنده یادداشت:

سید مهدی سیدطباطبایی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی(گرایش خط مشی گذاری عمومی)

 

۱۳
مهر

پیامد های اعتبارسنجی سازمان های مردم نهاد

سازمان‌های مردم‌نهاد، تجلی مشارکت اجتماعی و حد واسط دولت و جامعه هستند، و در نتیجه نقش مؤثری در تحقق مردم‌سالاری دینی دارند. با توجه به افزایش نقش، جایگاه و اهمیت سازمان‌های مردم‌نهاد در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی، بررسی و مطالعه این سازمان‌ها ضروری است، تا بتواند مقدمه تعامل مناسب با این سازمان‌ها باشد. اعتبارسنجی که نوعی از ارزشیابی است - یکی از بهترین روش‌های بهبود و ارتباط مؤثر با این نوع از سازمان‌ها است. اعتبارسنجی در هدایت و سیاست‌گذاری، حمایت و ایجاد زیرساخت، و نظارت و ارزیابی سازمان‌های مردم‌نهاد نقش بسزایی دارد. حاکمیت با اعتبارسنجی این سازمان‌ها می‌تواند نسبت به شناسایی، حمایت، الگوسازی، توانمندسازی، رشد و ارتقاء و اقدامات مشترک فرهنگی اقدام نماید. سؤال اصلی این است که الگوی اعتبارسنجی سازمان‌های مردم‌نهاد فرهنگی چگونه است؟ اعتبارسنجی دارای دو رکن اساسی استانداردها و رویه هاست. شاخص های اساسی این دو حوزه را باید بر اساس پژوهش احصاء نمود و در پی آن نظام استقرار این دو رکن طراحی می شود.

در یک نگاه کلی و جمع‌بندی از نگاه نگارنده، در زمینه‌های ذیل اعتبارسنجی به مؤسسات مردم‌نهاد فرهنگی کمک می‌کند:

  • از طریق یک پروسه بازنگری صحیح به نقاط قوت و ضعف خودآگاهی یافته و فرصت‌ها و تهدیدهایی را که ممکن است برای آن‌ها ایجاد شوند شناسایی نمایند.

  • زمینه‌های درونی برنامه‌ریزی و تخصیص منابع که نهایتاً منجر به ارتقاء سطح فعالیت‌های فرهنگی می‌گردد را شناسایی می‌گردد.

  • نتایج حاصل از اعتبارسنجی، اطلاعاتی مستند و معتبر بوده که به‌منظور سرمایه‌گذاری اجرایی در اختیار متولیان حوزه فرهنگ قرار خواهد گرفت تا به اتخاذ تدابیر جدید بپردازند.

  • عملکرد مؤسسات مردم‌نهاد فرهنگی را در جهت مناسب هدایت کرده و به آن‌ها هویت تازه‌ای خواهد بخشید.

  • میزان تطابق وضعیت مؤسسه با استانداردهای از پیش تعیین‌شده از طریق ارزیابی درونی و بیرونی تعیین می‌شود.

  • ابهام عملکردی رفع می‌شود.

  • رتبه‌بندی مؤسسات انجام می‌شود.

نویسنده یادداشت:

سجاد نیک منش

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام



۱۳
مهر

گام‌هایی در حوزه بازاریابی اسلامی: الگوی تعامل در بازار (3)

(با توجه به سلسله بحث موضوع فوق، پیش از آغاز بحث، خواهشمند است که دو یادداشت قبلی با همین عنوان را که در همین تارنما منتشر گردیده است، مطالعه گردد.)

 

دﻳﻦ ﻣﻘﺪس اﺳﻼم درﺑﺎره‌ی ﺗﻤﺎم ﺷﺌﻮن زﻧﺪﮔﻲ- از ﺟﻤﻠﻪ فعالیت‌های ﺗﺠﺎری و اﻗﺘﺼﺎدی- ﻗﻮاﻧﻴﻦ و ﻣﻘﺮراﺗﻲ ﺗﻌﻴﻴﻦ ﻛﺮده و ﻣﺪﻋﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان آﺧﺮﻳﻦ دﻳﻦ اﻟﻬﻲ، ﺑﺮای ﻫﻤﻪ ﻣﺸﻜﻼت ﺑﺸﺮ، در ﻫﻤﻪ دوره‌ها و اﻋﺼﺎر، راﻫﻜﺎر دارد و وﺟﻪ ﻣﺸﺘﺮک ﻫﻤﻪ راﻫﻜﺎرﻫﺎی ﻣﺰﺑﻮر، رﺳﻴﺪن ﺑـﻪ ﻗﺮب اﻟﻬﻲ اﺳﺖ. ﻣﻨﺎﺑﻊ اﺳﻼﻣﻲ، ﺗﺄﻛﻴﺪ دارﻧﺪ ﻛﻪ رﻓﺘﺎر اﻗﺘﺼﺎدی اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ در ﭼﺎرﭼﻮب ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎ و ارزش‌های اﺧﻼﻗﻲ و اﻟﮕﻮﻫﺎی رﻓﺘﺎری ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﻮد.

همانگونه که در انتهای یادداشت قبلی ذکر گردید، به نظر می‌رسد اگر فرآیند بازاریابی، به‌ویژه حوزه مدیریت ارتباط با مشتری، بر اساس رابطه‌ی اخوت بازتعریف شود، نه تنها ارتباطات مستحکم بین فروشنده و خریدار پدید می‌آید، بلکه موجب رونق هرچه بیشتر بازار و هم‌چنین افزایش منفعت مادی و معنوی هر دو طرف می‌گردد. استمرار این وضع، رشد و تعالی مادی و معنوی افراد و در نتیجه جامعه را به همراه خواهد داشت. حال در این یادداشت به شواهد و قرائن موجود در این زمینه خواهیم پرداخت.

برای تبیین الگوی اسلامی ارتباط با مشتری، کلیدواژه­ی اخوت مناسب به نظر می­رسد. از دو جهت الگوی ارتباط با مشتری مبتنی بر رابطه­ی اخوت قابل بررسی است:

  1. جامعه­ی آرمانی توصیف شده در کلام خداوند سبحان و معصومین علیهم­السلام مبتنی بر شاخصه­ی ایمان است و به همین دلیل از آن به عنوان جامعه­ی ایمانی یاد می­شود؛ از طرفی در بیان ویژگی مومنین چنین آمده است:

    «اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ ...» حجرات/10؛

    (در حقیقت مؤمنان با هم برادرند پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید امید که مورد رحمت قرار گیرید).

    بنابراین مومنین برادران یکدیگرند و این رابطه­ی برادری در تمامی تعاملات و مناسبات بین آن­ها وجود دارد. یکی از انواع تعاملات و مناسبات اجتماعی (انسانی)، بازار و کسب و کار و تجارت است که لازمه­ی زندگی انسان بوده و از آن گریزی نیست؛ در نتیجه، طبق مقدمات فوق، باید بتوان نحوه­ی ارتباط مومنین بر اساس رابطه­ی اخوت در تعاملات بازار را مورد بررسی قرار داد.

  2. با بررسی روایات و کلام معصومین علیهم­السلام، این نتیجه بدست آمد که صرف­نظر از استدلال فوق، می­توان بین اخوت از یک‌سو و بازار و تجارت از سوی دیگر، رابطه­ای برقرار کرد. از جمله می­توان به روایات ذیل اشاره کرد:

    رِبْحُ الْمُؤْمِنِ عَلَى أَخِیهِ رِباً إِلَّا أَنْ یَشْتَرِیَ مِنْهُ شَیْئاً بِأَکْثَرَ مِنْ مِائَةِ دِرْهَمٍ فَیَرْبَحَ فِیهِ قُوتَ یَوْمِهِ أَوْ یَشْتَرِیَ مَتَاعاً لِلتِّجَارَةِ فَیَرْبَحَ عَلَیْهِ رِبْحاً خَفِیفا... (بحارالانوار، جلد 100: 100)

     (سود گرفتن مومن از برادر دینی خویش رباست، مگر این که چیزی را به بیش از صد درهم بخرد. در این صورت، به اندازه خوراک روزانه اش سود دریافت می کند، یا کالایی را برای فروش بخرد، در این صورت سود اندکی از او می گیرد.)

    در روایت فوق مشاهده می‌شود که برای بیان رابطه‌ی بین خریدار و فروشنده، از لفظ اخوت استفاده گردیده است. مشابه روایت فوق، موارد متعدد دیگری وجود دارد که همگی تأییدی بر انتخاب رابطه اخوت در عرصه بازاریابی دارد.

    ان شاءالله در یادداشت بعدی، ویژگی‌های اخوت در ارتباط فروشنده با مشتری را تشریح خواهیم نمود

نویسنده یادداشت:

مهدی محمدی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت بازرگانی(گرایش مدیریت منابع انسانی)


۲۲
مرداد

توجه به زنجیره توزیع: یکی از عوامل اثرگزار در گسترش و پیشرفت بازار کالای ملی

(یادداشت دوم از سری یادداشت‌های بازار کالای ملی)

با احتمال خوبی می‌توان حدس زد که یکی از موانع سر راه تقویت بازارکالای ایرانی، زنجیره‌ی توزیع ضعیف این کالاست. زنجیره توزیع چیست؟ در یادداشت قبل نکاتی در مورد بازار کالای ملی بیان شد.

بازار جایی است که مصرف کننده کالای مورد نظر خود را پیدا کرده و آن را خریداری می‌کند. تولید کننده کالای ملی؛ یک کارگاه باشد یا یک کارخانه، معمولا محصول خود را با یک واسطه (منظور از واسطه لزوما شخص و شرکت دیگری نیست بلکه یا واسطه‌ی فرایندی مد نظر است) به بازار و بعد به مصرف کننده می‌رساند.


 

این واسطه گری و فکر کردن بر روی چگونگی آن و نیز شیوه‌های و نکات آن می‌تواند تاثیر به سزایی بر گسترش بازار هر یک از کالاهای ملی داشته باشد.

برای روشن تر شدن مطلب، خاطره ذیل تقدیم می شود[1]:

"معمولا وقتی برای خرید کالا وارد مغازه‌ای می‌شوم، بعد از دیدن انواع کالاها، برندها و بعضا نوع چیدمان برندهای مختلف ایرانی و خارجی، از مغازه دار می‌پرسم آیا از فلان کالا تولید داخلش را دارید؟ و واکنش مغازه دار به عنوان یک دانشجوی علوم اجتماعی برایم جالب است.

یک بار که در مغازه سیسمونی فروشی بودم وقتی این سوال را پرسیدم فروشنده این طور پاسخ داد: یک مدت داشتم امّا کسانی که کالا‌های (فلان برند) ایرانی را می‌آورند هم بد اخلاق و بی ادبند و هم پولشان را نقد می‌گیرند و شرایط مناسبی برای همکاری ندارند، امّا این برندهای خارجی هم در تسویه حساب راه می‌آیند و هم کسانی که برای ارائه محصول می‌آیند خوش برخوردند."

البته از این یک گزاره نمی توان نتیجه گرفت که تمام برندهای ایرانی چنین مشکلی دارند، و یا اصلا این ادراک توسط این فروشنده تا چه اندازه مطابق واقع است، اما می‌توان به این نکته رسید که عدم توجه به زنجیره توزیع یکی از موانع رشد در بازار کالای ملّی می‌تواند باشد.

به طور اجمالی می‌توان زنجیره توزیع را این گونه توضیح داد:

راه‌ها، روش‌ها و تسهیلاتی که برای رسیدن کالای تولید شده به دست مصرف کننده به از جانب تولید کننده طراحی و اجرا می‌شود[2].

به عنوان مثال شاید یک راه استفاده از ظرفیت فضای مجازی و حذف یا حداقل کردن این واسطه‌ها می‌باشد و یا آموزش و تربیت عوامل توزیع و یا ...

تولید کننده باید محصولش را طوری به بازار عرضه کند که در مسیر آن، هم فروشنده‌ها، سود و جذابیتی برای فروش آن محصول داشته باشند و هم خریداران و مصرف کنندها. در واقع فروشنده‌ها می‌توانند یکی از بهترین مبلغین محصولات باشند.

البته پر واضح است که در این میان می‌بایست مراقب حیله و نیرنگ و فعالیت‌های غیر شرعی و خلاف رضای الهی و پیروی از وسوسه‌های شیطانی بود و از آن‌ها به جد پرهیز نمود.

نتیجه: آنکه یکی از عوامل موثر بر رونق بازار کالای ملی توجه و طراحی انواع شیوه‌ها و تسهیلات مناسب در مسیر رسیدن کالا به دست مصرف کننده آن هم توسط خود تولید کننده است. البته این کار می‌تواند توسط افراد دغدغه‌مند در حوزه کالای ملی طراحی و به تولید کنندگان عرضه شود.

در یادداشت‌های بعد سعی می‌کنیم در مورد دیگر موانع رشد بازار کالای ملی با یکدیگر گفت و گو کرده و آن‌ها را بررسی و به بوته‌ی نقد بگذاریم ان شاء الله ...



[1] البته همان طور که در متن‌ قبل بیان شد، این متون صرفا یکسری یادداشت و یک زمینه‌ای برای تحقیقات علمی مرتبط است و به همین جهت ممکن است اتقان علمی لازم را نداشته باشد. اما فرصتی برای تامل و تکامل و پژوهش خواهد بود، ان شاء الله

[2] البته می‌تواند این فرآیند توسط شخص ثالث و یا یک گروه واسط انجام شود. اما تولید کننده باید متوجه آن باشد.


نویسنده یادداشت:

سید علی اکبر نگهبان

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

۲۴
تیر

در جستجوی مکتب مدیریت دولتی اسلامی(1)

در این سلسله یادداشت مسئله اصلی ما پرداختن به «مبادی» یکی از علوم مدون امروزی، ذیل علوم اجتماعی، تحت عنوان «مدیریت دولتی»

[1] بر اساس نظرات اندیشمندان اسلامی است. «منظور از مبادی، گزاره­هایی از رشته است که در خود آن علم بحث نمی­شود و روش اصطیاد آن­ها نیز با روش رشته سازگار نیست و روش فلسفی است.»

در واقع مبادی عبارت است از مجموعه­ای از مفاهیم و گزاره­ها که مبنای تعریف و استدلال­آوری در خود علم می­شوند ولی این گزاره­ها در خود آن علم، قابل اصطیاد نیستند. به عنوان مثال، در رشته­ی ریاضی از مفهوم خط و نقطه در هندسه استفاده می­شود اما اینکه حقیقتاً نقطه و خط چه هستند در خود ریاضی بحث نمی­شود بلکه ریاضی این­ها را به عنوان پیش­فرض قبول کرده است و مطالب خود را بر آن بنا می­کند. برخی از این مبادی­ که بی­واسطه، مربوط به آن حوزه مطالعاتی و پایه­ی آن علم هستند، مبادی قریب و سایر مبادی که با واسطه در تعاریف و استدلال­های آن رشته دخیل هستند، مبادی بعید نام دارند. (سیدی فرد, 1395). این موضوعات معمولا به «فلسفه مضاف» علوم مختلف شهرت دارند و از نیازها و استلزامات اصلی «علوم انسانی اسلامی» می­باشند.

امام المسلمین، حضرت آیت الله العظمی خامنه­ای در این رابطه می فرمایند: «فلسفه‌ى اسلامى... فقه اکبر است؛ پایه‌ى دین است؛ مبناى همه‌ى معارف دینى در ذهن و عمل خارجى انسان است؛... ما به رنسانس فلسفى یا واژگون کردن اساس فلسفه‌مان احتیاج نداریم. نقص فلسفه‌ى ما این نیست که ذهنى است - فلسفه طبعاً با ذهن و عقل سروکار دارد - نقص فلسفه‌ى ما این است که این ذهنیّت امتداد سیاسى و اجتماعى ندارد.  فلسفه‌هاى غربى براى همه‌ى مسائل زندگى مردم، کم و بیش تکلیفى معیّن مى‌کند: سیستم اجتماعى را معیّن مى‌کند، سیستم سیاسى را معیّن مى‌کند، وضع حکومت را معیّن مى‌کند، کیفیت تعامل مردم با همدیگر را معیّن مى‌کند؛ اما فلسفه‌ى ما به‌طور کلّى در زمینه‌ى ذهنیّاتِ مجرّد باقى مى‌ماند و امتداد پیدا نمى‌کند. شما بیایید این امتداد را تأمین کنید، و این ممکن است؛... مى‌توان در مبانى موجود فلسفىِ ما نقاط مهمّى را پیدا کرد که اگر گسترش داده شود و تعمیق گردد، جریانهاى بسیار فیّاضى را در خارج از محیط ذهنیّت به‌وجود مى‌آورد و تکلیف جامعه و حکومت و اقتصاد را معیّن مى‌کند. دنبال اینها بگردید، این نقاط را مشخّص و رویشان کار کنید؛ آن‌گاه یک دستگاه فلسفى درست کنید.... ما نباید بگذاریم فلسفه به یک سلسله ذهنیّات مجرّد از معنویت و خدا و عرفان تبدیل شود. راهش هم تقویت فلسفه‌ى ملاّ صدراست؛ یعنى راهى که ملاّ صدرا آمده، راه درستى است. آن فلسفه است که انسان را وادار مى‌کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه‌ى زخارف دنیوى بى‌اعتنایى کند.... راه فلسفه باید راه تدیّن و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد؛ این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفى، در درس فلسفى و در انجمن فلسفه - همین که به آن اشاره شد - رعایت کرد.» (بیانات رهبر معظم انقلاب، 29/ 10/ 82)

بر این اساس وظیفه ی اصلی این پژوهش امتداد سیاسی-اجتماعی فلسفه صدرا، به سمت تعیین وضعیت «مدیریت دولتی» می باشد. البته برای تحریر بهتر محل نزاع، و جلوگیری از پرداختن به مباحث صرفا کلی، می­توان مبادی علوم را، به دو قسمت «مبادی قریب» و «مبادی بعید» تقسیم کرد. در این صورت، «مبادی قریب» شامل آن مقدماتی می شوند که مستقیما بر موضوع و مسائل علم موثرند. و «مبادی بعید» شامل همه­ی مقدمات و پیش فرض هایی است که مبادی قریب بر آن­ها استوار است. که در پژوهش حاضر تاکید اصلی بر «مبادی قریب» پژوهش می­باشد.

در یک تقسیم رایج دیگر، «مبادی علم» را به «توصیفی»[2] و «هنجاری»[3] تقسیم می کنند. «مبادی توصیفی» علم به بحث پیرامون، «هست­ها و نیست­ها»؛ و «مبادی هنجاری» علم، در مورد «بایدها و نبایدها» علم در مقام «مبادی» و «پیش فرض»های آن علم بحث می کنند که به مبادی هنجاری یک علم، مباحث «ارزش شناختی»[4] گفته می شود و «مبادی توصیفی» علم را نیز می­توان به مبادی «هستی شناختی»[5] و «معرفت شناختی»[6] تقسیم کرد. بر این اساس «مبادی قریب» یک علم شامل سه دسته گزاره اصلی می­شود:

الف) گزاره های هستی شناختی

ب ) گزاره های معرفت شناختی

ج ) گزاره های ارزش شناختی

در نمودار ذیل، خلاصه­ای از روابط بین مفاهیم توضیح داده شده در بالا، آمده است:

 

آیا مبادی فلسفه ارتباطی با مدیریت دولتی دارد؟

در ابتدا، با توجه به اینکه مبادی نظری رشته­ی مدیریت لااقل در مقایسه با رشته­های علمی دیگر- بسیار ضعیف و کم حجم است[7]، و در نگاه اول، شاید برای برخی خوانندگان هیچ ارتباطی بین این دو برقرار نشود، نیاز است کمی در مورد ارتباط فلسفه و مدیریت توضیح داده شود.

کریستوفر هادکینسون[8] -یکی از معدود افرادی که در زمینه فلسفه­ی مدیریت دولتی قلم زده است- در این مورد می­نویسد:

مدیریت دولتی، فلسفه­ی در کنش[9] است. ... مدیریت دولتی، فعالیتی بسیار کلی است؛ و حداقل آن کاری که در تدوین اهداف انجام می‌شود -خصوصا هدف جمعی که در سازمان‌ها اجرا می‌شوند- «فلسفی» است.

... {مدیریت دولتی}، {مدیریت} را نیز در بر می‌گیرد، و این دو باهم طیفی از تجربیات، رفتارها و کنش‌ها را شکل می‌دهند که گستره‌ای از مسائل ذهنی و ارزشی تا عینی و مکانیکی را شامل می‌شود. در این طیف اداره به مسائل کیفی‌تر و «سیاسی» تر و مدیریت به مسائل کمی‌تر و «کاربردی» تر باز می‌گردد. این گونه فهم می‌شود که هر دو جنبه با نقش اجرایی ترکیب شده‌اند. خلاصه اینکه، اداره، کلان نگری[10] است.

این همان دسته از فعالیت‌هایی است که به عبارت دیگر به مثابه خط­مشی­گذاری شناخته می­شوند، که اهدافِ یک مجموعه یا سازمان (و ابزار ضمنی‌اش) را مشخص می‌کند. چه آگاهانه این مطلب را درک کنیم یا نکنیم، فعالیتِ تدوینِ اهداف، برای خود یا دیگران، فلسفه ورزیدن[11] است. اهداف -که بر مبنای فلسفه بوجود می‌آیند یا از آن نشئت می‌گیرند- در قلب فرآیند اداره جای دارند؛ و در جدیدترین تحلیل، سازمان‌ها «صورت‌ها» یا بسته‌هایی از ارزش‌ها (غایات، اهداف، آرمان­ها، منظورها)[12] را نشان می‌دهند، که در پوششی از اراده‌ی اداره و مهارت مدیریتی، کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. صرف این معنی، ممکن است فاشیستی[13] تلقی شود. ادراک هوشمندانه و فهم عمومی از این نظامِ پیچیده‌ی ارزشِ سازمانی، ممکن است حقیقتاً باعث سردرگمی، ابهام و حتی کج فهمی شود. خود این نظام، ممکن است همراه با یا بدون سازمان به نحو مختلفی درک شود. با این حال امتیاز ویژه[14] اداره، در تدوین، بازتدوین و مدل‌سازی اهداف و ارزش‌ها، در سراسر چرخه حیات سازمان، باقی می­ماند. دولتمردان، متخصصان کلان نگری هستند. (Hodgkinson, 1996, pp. 6,7)

و در صفحات بعدی اضافه می کند که:

برای دولتمردان، فلسفه به معنای خط‌مشی نیز هست؛ یعنی، تدوین و اجرای خط‌مشی نمی‌تواند بدون فکر و ایده قبلی[15] انجام پذیرد. هر فرد خط‌مشی‌گذاری، پیش‌داوری‌ها و تمایلات قبلی خود را روی میز می‌گذارد. ... هر تصمیمی شامل ارزش‌هاست و هر فرد تصمیم‌گیری برای خود یک مجموعه‌ی ارزشی پیشینی[16] مجسم می‌کند. وقتی خط‌مشی‌ها شکل می‌گیرد، یا به عبارت دیگر، زمانی‌که فلسفه سازمانی ایجاد می‌شود، آنچه اتفاق می­افتد آن است که یک سناریو واقعی با ثبات منطقی و دقت تجربی بیش‌تر یا کمتر برای خط‌مشی‌گذاران بازنمایی می‌شود. ... بنابراین، دستورالعمل‌ها، از طریق فرایندهای پیچیده و نامحسوس هم، مانند سازوکارهای ساده و مستقیم، برخورد و تعامل می‌کنند؛ و اهداف، منظورها، اهداف معین و آرمان­های سازمان، از طریق گفتگو، مجادله و زور[17]، تدوین می‌شود. مجموعه‌ی ارزش­های واقعی سازمانی فارغ از نحوه تدوین، بیان و فصاحتی[18] که در آن رعایت شده است- ترجمان فلسفه­ی این­جهانی و روزمره­ای است که از طریق فرایندهای مدیریت، به واقعیت­ها و وقایع هرروزِ روزِ دنیا تبدیل می­شود. (Hodgkinson, 1996, p. 11)

هادکینسون با بسط معنای فلسفه، جزییات بیشتری از ارتباط فلسفه و مدیریت دولتی را باز می کند:

فلسفه، به عنوان رشته‌ی مطالعاتی، به طور فنی و مرسوم به هستی‌شناسی[19]، معرفت‌شناسی[20]، و ارزش‌شناسی[21] تقسیم می‌شود. هستی‌شناسی یا متافیزیک(مابعدالطبیعه) با ماهیت واقعیت و بودن سر و کار دارد. پرسش راهنما در این شاخه این است که: واقعیت چیست؟ ... بین دو افراط و تفریط، تنوعی گران­بار از هستی‌شناسی‌ها قرار دارد، که هر یک، تفسیر و نظام اعتقادی ملازم خودش را دارد. برخی از این تفاسیر، مستقیماً بر سازمان و اداره تأثیر گذارند، که سزاوار است بعداً به آن توجه کنیم. خلاصه[22]، جنبه متافیزیک فلسفه که توصیف شد، ممکن است در نگاه اول، هنوز هم از جهانِ کنش اداری[23] بسیار دور به نظر برسد؛ اگر فقط این دلیل را که آیین و هستی‌شناسی، زمینه‌ی مشترکی را فراهم می‌کند، داشته باشیم (در حقیقت آن‌ها با یکدیگر همزیست هستند)؛ اینکه این شاخه از فلسفه از طریق شخصِ دولتمرد بر کنش‌ها تأثیر می‌گذارد، به سادگی فهم می‌شود.

معرفت­شناسی بر خلاف متافیزیک(مابعدالطبیعه)، به خاطر سؤالات کنترل کننده­ی «چه چیزی درست است؟» و «از کجا می‌فهمی؟» مورد توجه فوری قرار گرفته و به دولتمردان مربوط می­شود. هر دو سؤال، جزو دغدغه­های روزانه مدیران اجرایی است... معرفت­شناسی یا دانشِ دانستن همان قدر که به توسعه ساختار فنی منطق منجر شده­است، به توسعه گستره‌ی رشته‌ی روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نیز منجر می‌شود. تمام بخش‌های این دانش برای خط‌مشی‌گذاری، تحلیل خط‌مشی و اجرای‌خط‌مشی ضروری است... منطق تنها زیرمجوعه‌ای از فلسفه­ی مرسوم نیست، بلکه اساس اجرا و اصلی‌ترین ابزار است. منطق در فرآیند کارش در ارزیابی و سنجش احتجاجات، خط‌مشی‌ها، پیشنهادیه‌ها و ارائه‌ها وارد می‌شود. یک مدیر اجرایی به طور مستمر موظف است تا تمام مغالطات و خطاهای پروژه‌ها، برنامه‌ها و طرح‌ها را کنترل کند.

آخرین، و برای ما بزرگترین، بخش از فلسفه مرسوم ارزش‌شناسی است. این شاخه، مطالعه‌ی ارزش، اخلاق و زیبایی‌شناسی‌ای است که از این سؤالات ریشه‌ای رهنمون می‌شود: چه چیزی خوب است؟ چه چیزی درست است؟ چه چیزی ظریف و زیباست؟ این سؤالات مستقیماً هنر اخلاقی اداره را بنا می‌کند ... در شرایط کنونی اینگونه می‌توان اذعان کرد که ظهور ارزش‌ها، باوراندن آنها از طریق کنش همکارانه، رفع تضادهای موجود در فرایند اداره، مذاکرات و بازداریِ از آن‌ها در عرصه سیاسی سازمان و محیط اطراف؛ دل مشغولی[24] هر روز و هر ساعت مدیران اجرایی است.

البته، این وظیفه بازاندیشانه، تحلیلی، -که در فلسفه مرسوم تجلی یافته- در سوی دیگرِ مصاف‌های روزانه، تصمیم‌گیری‌های ماهرانه، تلاطم و آشفتگی‌ها، و واقعیات مؤثر بر کنش سازمانی قرار دارد. با این وجود، آنچه که فلسفه آکادمیک از طریق تبیین ماهیت و منابع اخلاق، یا از طریق ترکیب یافته‌های علوم اجتماعی و رفتاری درباره ماهیت ارزش‌ها، می‌تواند انجام دهد، ارتباط مستقیمی با اداره دارد. ارتباط بسیار کمی که بین این دو عرصه­ی گفتمان اتفاق می‌افتد، هم جای شگفتی دارد و هم جای حسرت. (Hodgkinson, 1996, pp. 8-11)

ادامه دارد

نویسنده یادداشت:

سید مهدی سیدطباطبایی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی(گرایش خط مشی گذاری عمومی)



[1] Public Administration

[2] Descriptive

[3] Normative

[4] Axiology

[5] Ontology

[6] Epistemology

[7] پژوهش­های فلسفه­ی اداره­ی دولت بسیار اندک اند و در واقع به لحاظ مقدار، وقتی با زیرمجموعه­های دیگر رشته همچون فلسفه علم، فلسفه دین و حتی فلسفه ورزش، مقایسه می­شود، بسیار ناچیز به نظر می­رسد. البته پژوهش­های نظریه سیاسی -مانند تحلیل­های نظام اداری و روانشناسی اجتماعی البته با گرایشات عمومی- بسیار فراوانند. {این پژوهش­ها} با استثنائات کم و زیادی، بیشتر منجر به پراکندگی بدنه­ی دانش می شود تا انسجام آن؛ مثل تفکیک بین ارزش و حقیقت، و یا کناره­گیری عقل در یاری دانش، مخصوصا در اشکال فنی یا تجربی.

[8] Christopher Hodgkinson

[9] Philosophy-in-action

[10] Generalism

[11] Do philosophy

[12] Ends, purposes, goals, aims

[13] Fascistic- باید توضیح بدیم که چرا تشبیه کرده به فاشیسم

[14] Prerogative

[15] Tabula rasa- لوح سفید

[16] a priori

[17] Power

[18] Formulation or verbalization or rhetoric

[19] Ontology

[20] Epistemology

[21] Axiology

[22] Tout court- اصطلاحی فرانسوی به معنی: short/ simply

[23] Administrative action

[24] Preoccupation


۲۱
تیر

بسم الله! زمینه سازی کن

"بازارکالای ملی" حلقه‌ی مفقود حمایت از تولید ملی، کار و سرمایه‌ی ایرانی!

یکی از مولفه‌های اصلی در اقتصاد مقاومتی تقویت "کالای ملی"[1] و توجه ویژه به آن است، ضمنا تاکیدات رهبری عزیز[2] به این مساله نشان دهنده‌ی اهمیت بالای آن است.

بسیار روشن است که بحث مقاوم سازی اقتصاد با پایه‌ی تولیدات داخلی ممکن می‌شود و تولیدات داخلی اگر در عرصه‌ی بازار نتوانند جایگاه مناسب خود را دست آورند به سرعت از بازار کنار گذاشته می شوند و در این صورت نه تنها موجب مقاوم شدن و رشد اقتصاد نمی‌شوند بلکه خود مانند ستونی متخلخل، باعث سست شدن پایه‌های اقتصاد خواهند شد. احتمالا!

با این مقدمه کوتاه اهمیت مفهومی با عنوان "بازار کالای ملی" روشن می‌شود. اما به واقع از کجا باید شروع کرد؟ چگونه باید برای ارتقاء بازار کالای ملی برنامه ریزی کرد؟ نقش افراد مختلف در این مسیر کدام است؟

برای این که موضوع کمی روشن تر و البته پیچیدگی و اهمیت آن بیشتر درک شود به سوالات دقت کرده و کمی روی آن‌ها تامل کنید:

  • محدوده‌ی "بازار کالای ملی" کجاست؟

  • چه کالاهایی داخل این بازار راه دارند؟

  • کالایی که توسط دانشمندان ایرانی در خارج از کشور تولید می‌شود جزئی از این بازار است؟

  • کالاهایی با نام و نشان تجاری(برند) غیر بومی که در داخل کشور تولید می‌شوند چه طور؟

  • کالاهایی که در داخل سرهم بندی(مونتاژ) می‌شوند چه؟

  • کالاهایی که با نام و نشان بومی اما در خارج کشور تولید می‌شود!

  • کالایی که در داخل تولید می‌شود اما در داخل کشور مصرف کننده ندارد چه؟

  • آیا کالایی که نمونه‌ی خارجی آن هم از نظر کیفیت و هم از نظر قیمت برای مصرف کننده معقول تر به نظر می‌رسد در این بازار چه جایگاهی دارد؟

  • خرده تولید کنندگان محلی که کالایشان به صورت غیر گسترده تولید و به فروش می‌رسانند کجا قرار می‌گیرند؟

  • دولت چه نقشی در تقویت این بازار خواهد داشت؟

  • نحوه‌ی رقابت یا رفاقت بین تولید کنندگان داخلی، تولید کنندگان خارجی در این بازار چگونه خواهد بود؟

  • رقابت بین بازار کالای داخلی و خارجی در داخل و خارج کشور به چه نحوی شکل می‌گیرد؟

  • در این میان بین کشورهای گوناگون تفاوتی هست یا نه؟

  • استقلال و آزادی تجار و تولید کنندگان داخلی در بازار کالای ملی چگونه خواهد بود؟

  • تفاوت و اهیمت نقش مردم، مصرف کنندها، تولید کنندها، توزیع کنندها، فروشنده‌ها، دولت و .... در این بازار چه خواهد بود..

  • ...

با اندکی تامل بر روی این سوالات خواهیم فهمید که اولا اهمیت "بازار کالای ملی" کمتر از تولید آن نیست، و نیز نقش بازاریابی در این میان برای کالای ملی با وضوح بیشتری پیدا می‌شود. و اینکه چگونه می‌توان با کمک به رشد "بازار کالای ملی" به تحقق اهداف اقتصاد مقاومتی و تولید ملی کمک کرد. کمکی که درون‌زا و مستمر باشد نه به اجبار دولت و مقطعی! کمکی از جنس بازاریابی اسلامی بومی.

در یادداشت‌های بعد برای شروع سعی می‌کنیم موانع رشد در بازار کالای ملی را با هم بررسی و به بوته‌ی نقد بگذاریم ان شاء الله ...



[1] . شاید در بیش از 13 بند از 24 بند سیاست‌های ابلاغی اقتصاد مقاومتی به بحث تولید و کالا اشاره شده است.

[2] تکرار کلید‌واژه‌های تولید ملی، کالای ملی، توجه به داخل، و حمایت از کالای ملی و ... در سال‌های اخیر به وفور به چشم می‌خورد به عنوان مثال رک. (http://farsi.khamenei.ir/keyword-content?id=1252)


نویسنده یادداشت:

سید علی اکبر نگهبان

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام


۰۹
تیر

الزام عبور انسان از رنج ها، انتخاب اولویت دارترین وظیفه


الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا أن‌ هداناالله


شاید یک سؤال مهم در برهه‌ای از زندگی یا در مقطعی از زمان تا هم‌اکنون ذهن ما را به خود درگیر کرده باشد و آن این است که "مهم‌ترین، اصلی‌ترین،‌راهبردی‌ترین و پراولویت‌ترین وظیفه هر انسانی، فارغ از هر دین و مسلکی که دارد چیست؟" و اگر کمی عمیق‌تر شویم برای هر انسان سه رابطه اصلی متصور می‌شویم و آن‌وقت سؤال اینچنین تغییر می‌کند که مهم‌ترین وظیفه هرکس در رابطه با: خود، خدای خود و خلق خدا (جامعه و...) چیست؟ وقتی برای پاسخ به این سؤال به آیات قرآن، سیره اهل بیت عصمتعلیه‌السلام و رفتار عموم مردم عادی مراجعه می‌کنیم؛ یک مفهوم اصیل و بنیادین جدای از هر دین و آیینی که هرکس برای خود دارد، می‌یابیم که زندگی هر انسانی در هر بعدی از ابعاد شخصی، عبادی و اجتماعی، جز در بستر این مفهوم اتفاق نمی‌افتد، چراکه خلقت هر انسانی بماهو انسان بر آن اساس بنا نهاده شده است و آن مفهوم اصیل دنیایی چیزی نیست جز "رنج"؛ همانطور که خالق ما فرمود: «لقد خلقناالانسان فی کبد/ بلد،4». پس هر انسانی چه مسلمان چه کافر در دنیا در رنج و سختی است. بسیاری از اوقات آنقدر در سختی‌ها فرو می‌رود که می‌پندارد تنها هدف خلقت و وظیفه او برطرف‌ساختن و حل سختی‌ها و مشکلات است؛ اما گردن هر دشواری را که می‌زند، همچون اژدهای شاهنامه، رنج‌ها و ناملایمت‌های دیگر از اطراف و اکناف سربرمی‌آورد؛ البته در این بین کسانی‌ هستند که چشمان خود را بسته‌اند تا سختی‌ها را نبینند ولی غافل از اینکه دشواریهای دنیا او را در آغوش گرفته و روزی درخود می‌فشارد.


انسان چه بخواهد رشد کند و بزرگ و بزرگوار شود و از قله سعادت بالا رود و چه بخواهد سقوط کند و از دره ضلالت پایین افتد، با سختی و رنج رودرروست؛ پس انسان عاقل منطقاً بهتراست از کوه بالا رود و سختی‌های عروج را تحمل کند تا رنج سقوط؛ اما کسی که قصد صعود می‌کند و عزم صبر، مهم‌ترین وظیفه و اصلی‌ترین دغدغه او چه باشد بهتر است؟ با این وجود شاید اگر کمی دقیق‌تر به مسأله بنگریم، دیگر نمی‌پرسیم اصلی‌ترین و کلیدی‌ترین وظیفه چیست؟ بلکه با تمام وجود اقرار کنیم تنها راه پیش‌رو مبارزه و "جهاد" است و جهاد تنها با وجود رنج و در بستر سختی‌ قرارگرفتن معنا می‌شود و مفهوم می‌یابد.


اما اولویت در جهاد با چیست؟ اگر نگاهی به قله سعادت و هدف خلقت که همان عبودیت است داشته‌ باشیم، درمیابیم که عبودیت جوهری است که غایتش چیزی جز ربوبیت نیست و در ربوبیت چیزی غیر از حق نیست؛ پس حال که هدف خدا شد با غیرش باید مبارزه کرد و هر انسانی اولین غیر خدایی که وجدان می‌کند خودش است؛ پس اولین مرحله در جهاد، جهاد با نفس است.

ادامه دارد...


نویسنده یادداشت:

محمدحسین سلامی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام


۲۹
خرداد

نقش تمرکز در برنامه ریزی درسی برای تحقق مرجعیت علمی

همان‌طور که در یادداشت قبل اشاره شد، در این یادداشت به نقش نظام برنامه‌ریزی درسی برای تحقق مرجعیت علمی پرداخته می‌شود. به‌عنوان مهم‌ترین اصل در برنامه‌ریزی درسی، در این یادداشت به «اصل تمرکز» پرداخته شده است.

در ابتدا و به‌عنوان حسن مطلع لازم می‌دانم به جمله‌ای از استاد فقیدمان حضرت آیت‌الله مهدوی کنی رحمه‌الله اشاره کنم که در توصیه به یکی از اساتید دانشگاه که قصد عزیمت به قم برای گذراندن دروس حوزوی داشت، فرمودند: «2 تا درس کم است، 3 تا درس زیاد». با توجه به اینکه دروس طلاب حوزه‌های علمیه به‌صورت روزانه است، توصیه ایشان درواقع اشاره به نقش تمرکز در فرآیند یادگیری دارد؛ به‌گونه‌ای‌که حجم پراکنده دروس متفاوت، هدف یادگیری را از اصالت انداخته و محقق نخواهد کرد.

این نکته کلیدی استاد فقید ما یکی از مشکلات نظام آموزشی کشور ماست که تابه‌حال غیر از برخی حوزه‌های علمیه و مدارس غیرانتفاعی اقدام درخوری در این‌خصوص صورت نگرفته است. جالب است بدانید در سال‌های گذشته، این رویکرد در نظام‌های آموزشی غربی مشاهده می‌شود و به دانشجویان دروس کم و با حجم واحد زیاد (حداقل 4 واحد) ارائه می‌شود.

این اصل دلالت‌های فراوانی در نظام برنامه‌ریزی درسی درپی خواهد داشت که در ادامه به برخی از آنها می‌پردازیم:

1) تمرکز ذهنی دانشجویان: وقتی برنامه درسی دانشجو به‌صورت پراکنده و متعدد باشد، دانشجو توان تجزیه و ترکیب محتواهای آموزشی با یکدیگر را ندارد و صرفاً در کلاس حاضر می‌شود و نقش فعالی برعهده نمی‌گیرد؛ یا به‌تعبیر بهتر، نمی‌تواند برعهده بگیرد. اما با تمرکز بر 2 یا 3 درس در یک بازه زمانی، دانشجو تعهدی نسبت‌به آن دروس در خود می‌یابد.

2) پویایی در ارائه دروس: با لحاظ اصل تمرکز در برنامه‌ریزی درسی، لزومی به تشکیل کلاس‌ها در 16 هفته متوالی نخواهد بود و می‌تواند دروس به‌صورت دوره‌های فشرده و متمرکزتر (به‌عنوان مثال، در 8 هفته آموزشی) ارائه شود. در این صورت تمرکز ذهنی دانشجو نیز بر دروس ارائه‌شده در هر دوره بیشتر خواهد شد.

3) اصلاح برنامه‌های درسی متکثر و پاره‌پاره: از پیامدهای شکل‌گیری علم مدرن، تخصص‌گرایی و جزئی‌نگری است؛ تاحدی‌که گاهی چنان دقیق و جزئی به مسائل می‌پردازد که اصل و اساس فراموش می‌شود. براساس نگاه مبنامحور، لازم است دانشجو مسیر رفت‌وبرگشتی "از مبانی به مسائل" و "از مسائل به مبانی" را طی کند، تا فهم درستی از "مبانی" و "مسائل" پیدا کند. بنابراین پیشنهاد می‌شود دروس اصلی به‌صورت تدریجی و با تمرکز شایسته در طول ترم‌های مختلف ارائه شود و دروس تخصصی ذیل آن و به فراخور تناسب موضوع، در بازه‌هایی از ترم آموزشی ارائه شود. در این صورت دانشجو از کثرت عنوان‌های مختلف دروس سردرگم نخواهد شد و نگاه تخصصی را درکنار سیر منطقی و مبنایی دروس پایه و اصلی طی خواهد کرد.

با این رویکرد، زمینه حرکت به‌سمت تولید علم برای دانشجو (البته با هدایت و راهبری استاد) فراهم خواهد شد و استاد و دانشجو در بستر دانشگاه و برنامه درسی پویا می‌توانند مرزهای دانش را اولاً شناخته و ثانیاً درنوردند.

ان‌شاءالله در یادداشت‌های بعدی تفصیل رویکرد مبنامحور، استادمحوری و سایر اصول نظام برنامه‌ریزی درسی ارائه خواهد شد.

نویسنده یادداشت:

مسعود بخشی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت دولتی(گرایش خط مشی گذاری عمومی)


۳۱
ارديبهشت

گام هایی در حوزه بازاریابی اسلامی: الگوی تعامل در بازار (2)


(پیش از آغاز بحث از مخاطبین گرامی خواهشمند است که یادداشت قبلی با همین عنوان را مطالعه نمایند.) 

اهمیت یافتن مشتری (و در معنای وسیع‌تر، انسان) نه به جهت تکریم مقام و منزلت حقیقی انسان و پایبندی به امور اخلاقی و اجتماعی، که صرفاً جهت کسب سود بیشتر از طریق جذب مشتری بیشتر، حفظ مشتریان موجود و تلاش برای رقابت با سایر شرکت‌ها و سازمان‌ها جهت پیشی گرفتن از آن‌ها مطرح می‌شود.

با این توصیف، یکی از ابعاد و زمینه‌های اصلاح وضع کنونی فرهنگ و سبک زندگی مردم، پرداختن به امور بازار و تبیین آن از منظر دین – آن هم دین مبین اسلام- است. چراکه اسلام داعیه‌دار برنامه‌ی کامل جهت سعادت مادی و معنوی انسان بوده و طبعاً در این زمینه نیز پاسخگو خواهد بود.

یکی از مناسبات اساسی زندگی بشر، تعاملات مربوط به کسب‌وکار و تجارت است که بخشی جدایی‌ناپذیر زندگی افراد است. شکل‌گیری و چگونگی مواجهه و برخورد در این حوزه، به صورت مستقیم در زندگی افراد اثرگذار است؛ گواه این مطلب را می‌توان با تأثیر نظریه‌های غربی مرتبط در روحیه مصرف‌زدگی مردم در زندگی روزمره مشاهده نمود.‌

دین مبین اسلام که به عنوان آخرین دین الهی، داعیه‌دار کامل‌ترین و جامع‌ترین برنامه‌ی زندگی بشر است، در خصوص مسائل اقتصادی و امور بازار، عنایت ویژه‌ای دارد؛ گواه این ادعا، آیات و روایات متعددی است که در زمینه‌ی بیع و کسب‌وکار وجود دارد و اندیشمندان مسلمان را بر آن داشته تا در کتب فقهی خویش، در کنار مباحث مربوط به عبادات و احکام و...، باب مجزا و مفصلی را تحت عنوان «باب المتاجر» قید نمایند و بحث‌های متنوع و مطولی را در ذیل آن به انجام رسانند. به همین دلیل، برای یافتن الگوی مناسب تعاملات بازار، باید به منابع و متون دینی رجوع نمود و از این غنیمت گهربار بهره جست.

به نظر می‌رسد اگر فرآیند بازاریابی، به‌ویژه حوزه مدیریت ارتباط با مشتری، بر اساس رابطه‌ی اخوت بازتعریف شود، نه تنها ارتباطات مستحکم بین فروشنده و خریدار پدید می‌آید، بلکه موجب رونق هرچه بیشتر بازار و هم‌چنین افزایش منفعت مادی و معنوی هر دو طرف می‌گردد. استمرار این وضع، رشد و تعالی مادی و معنوی افراد و در نتیجه جامعه را به همراه خواهد داشت.

در یادداشت بعدی، به بسط و توسعه نظری مفهوم اخوت در حوزه بازاریابی و ارتباط با مشتری خواهیم پرداخت ان‌شاءالله.


نویسنده یادداشت:

مهدی محمدی

دانش آموخته کارشناسی ارشد معارف اسلامی و مدیریت دانشگاه امام صادق علیه السلام

و دانشجوی دکتری مدیریت بازرگانی(گرایش مدیریت منابع انسانی)